سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]
 
جمعه 95 مهر 2 , ساعت 1:42 صبح

روستای پنو-لنگرود

به نام صاحب سلام

دوستان بیاید سبکی در شعر به تن کنیم

از خاطرات اردو جهادی سخن کنیم

سبک شاعران کهن سخت است

با سبک ساده خود شیون کنیم

قصه از اینجا شروع شد

جنگلی انبوه درمیان کوه

تن بریده از شلوغی شهر

از های و هوی مسئولان امر

رو به سوی ده و روستا

گاو و گوسفند و زیرآسمان خدا

رفتیم تا قصد سفرکنیم

از میان سنگ و کلوخ گذرکنیم

بچه های متفاوت و باحال

نه دنبال شهرت بودند، نه مال

قهرمانان عرصه گل و لای

هیچ  نظر ندارد به پست و جای

یکی سیزده استان گذر کرده بود

دل خود را برای خدا کارگرکرده بود

دیگری طاهای خوش سخن

درس معرفت داد به من

یکی بود بهرام آدیش بامرام

پر زخوبی های بی کلام

نیت من برای آمدن ناس بود

اما دل بچه ها پر زاحساس بود

تیکسر و شیشلو و پنو شد آزمون مردانگی

گرچه مردم ساده فکر، بگویند دیوانگی

متن و عکس: علیرضا عبدی

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ